Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for the ‘طنز شیرین’ Category

پاییز امد

امید  پاییزی …..
برگهای مغزپسته ای ، زرد ، نارنجی ، ارغوانی ، سرخ ، قرمزخونی .. تمام كف سر سبز ،  پارك شهر ، پارك لاله ، پارك ساعی و پارل ملت را فرا گرفته بود ..
باد سرد و ملایم پاییزی با تمام لطافت ، تنها برای خود می وزید .. ادم های غم زده و ناامید مسافر گونه  پاركها ، چندی خسته و پیر در گوشه كنار و بر روی نیمكت های زهوار در رفته پارك ها  ، مترسك گونه نشسته بودند ..
جوانترها .. چندی سرپا و بی رمق و افیونی به نكته های نامعلومی بر اسمان ابی رنگ پاییزی چشم دوخته بودند ، چندی قدم زنان با سری افكنده و خیره به زمین ، برگهای رنگارنگ پاییزی را  زیر پا لگد می زدند .. هیچ صدایی به گوش نمی رسید ، هیچ سخن وپچ پچی در میان نبود ..صدای باد بود و خش خش ساییدن برگها به هم ..و به تنه درختان …
زن ها همه یك شكل ، قد كوتاه و خپله  شبیه كیسه سیاه زباله بر روی زمین پرشده از برگهای رنگارنگ ، وول می خوردند ، لكه های  سیاه و گرد ی در گوشه و كنار به چشم می امد كه گمان می رفت ، زنان پیر و از كار افتاده باشند ، هیچ تماس و نزدیكی و هارمونی با دیگر فضای پاركها به چشم نمی خورد .. نقاش ماهری هم اگر می بود ، توانایی نداشت كه این منظره را در رویایش به تصویر كشد ..
باد تند تر و تندتر می وزید ..هر لحظه به سرعتش افزوده می شد  كه مرد پیری عبوس زاهد با عمامه سیاه و عبای قهوه ای گاوی و ریش جو گندمی  و چشم های دریده خونین .. با چند مردخپله و ریش پشمو با اوركتهای  سبز كثیف تیره با لكه های بژ و قمه و قداره به كمر ، از در ورودی پارك با دب دبه و شب شبه ای وارد پارك شد ..
ناگهان و در یك لحظه گرد بادی با تمام برگهای رنگارنگ ،  تمام این مرد پیر عبوس عمامه به سر و خپله های اطرافش را در میان گرفت .. كه چند لحظه ای قادر بدیدن هیچ چیز نبودند ..
خس و خاشاك گرد باد كه فروكش كرد ، عبای پیر مرد دور گردنش پیچیده بود و خپله ها قد كشیده و استوار قامت ، سر عبا را در دست گرفته می كشیدند .. عمامه همچنان دست نخورده سر پیر مرد مانده بود ..
فضای پاركها همه یكی گشته و مخلوط هم شده بود و ادم ها سرزنده و  و جوان و شاداب روی برگهای رنگارنگ به قدم زدن و صحبت مشغول بودند ، جوانترها جفت جفت در تما م فضای پارك در حال دل دادن و قلوه گرفتن بودند ، بچه های زیادی هم پیدا شده و دست در دست هم دختر و پسر مشغول بازی و شادی بودند ، پیر زنها و پیر مرد ها با موهای سپید و چهره ای خندان به رنگهای پاییزی برگها ، رنگ سپید افزوده بودند و در گوشه و كنار با هم نجوا می كردند ..
در وسط پارك ، زیر درخت بزرگ اقاقی ،  سن پر از برگهای رنگارنگ پاییزی اراسته و روشن به نور خورشید می درخشید ، ویلون زن پیر ماشه حزن انگیز و پر امید خود را به سیم های ویولون می كشید ، جوان شادابی در كنار و گوشه چپ سن ، نشسته و همچون عاشقی معشوق خود ، دف را در دستها و سینه می فشرد و می نواخت ..در وسط سن زن سرو قامتی ، سپید روی و سپید موی و شاداب و با لبخندی به لب ، با صدای پرقدرت و رسا كه بلند گویش باد پاییزی بود می خواند …
پاییز امد ، لا به لای درختان
لانه كرده  كبوتر

از تراوش باران می گریزد
خورشید از غم ،

پشت ابر سیاهی ، با تمام غرورش
عاشقانه به گریه ، می نشیند ..
من با قلبی ، به سپیدی روز
همچو عطر اقاقی ،

در میان درختان می نشینم
اید روزی ، بامید بهاران
پای دامن صحرا
از خون یاران لاله روید ..
ساری گلین . گوزیم . ساری گلین ..

پیر عبوس زاهد ، عمامه از سرش افتاده بود و جیغ و دادش در گلو خفه گشته و فقط صدای خودش را می شنید .. مرا كجا می برید ..؟
این جا كجاست  ؟
این شیاطین از كجا پیدایشان شده ، این جا بهشت شیطان است ، من نمی خواهم اینجا قبض روح شوم .. در ان دنیا به جهنم می روم ..
جوانان استوار قامت و شاداب و خندان می گفتند :
پیر مرد،  این سزای توست ، هزاران سال باید در این فضا گردش كنی .. فقط ما یك بار تو را دور اینجا میگردانیم ، در دایره كه افتادی خود بخود می گردی ..  دنیای دیگری هم نیست .. همین..

نوشته :  امید ایرانی .. اول مهر ماه سال مهر انسانی …

Read Full Post »

هلوی لنكرانی ..

هلوی لنكرانی …
این هلو .. هلوی محصول همه جا و همه وقت است ومختص عصر جمكران  .. اشتباهی فكر نكنید  این  هلو نمی تواند  هلوی پوست كنده ..ضد ان قلاب اسلامی باقرزاده و صمد باشد..
این هلو اسم مستعارش لنكرانی است و اسم اصلی اش سوسن .. كه جد و ابادش كشاورز بوده  و از انجایی كه فرقی نمی كند .. كشاورز هم همان باغبان است .. این سوسن خانم هم در باغ مخفی محصول محمود احمدی نژاد  نامی كه می گویند كوتوله و شكل شاگرد حجره بازار است .. ششصد فقره درخت هلو كاشته و انها را اموزش و پرورش داده است .. كه مالك باغ ، محمود كوتوله ، می فرماید ، وزن هلوهایش بیشتر است و ما سفارش كرده ایم كه حوالی بیت ما به قیمت ارزان بفروشد و از انجایی كه مردم مسلمان در ماه مبارك رمضان حتمن به قیمت گران هلو اعتراض خواهند كرد .. خوب ما هم می گوییم بیایید از حوالی بیت ما هلو بخرید .. لاكن چه می شود ..
هلوی لنكرانی سوسن خانم ، قیمتش بالا و بالا می رود .. باز فكر بالا رفتن دامن سوسن خانم نباشید ها .. این هلوسوسن كاملن با پوشش اسلامی است و در هیچ مكان  و هیچ زمانی پوست كنده نمی شود و اگر كسی خواست بخرد و پوستش را بكند و بخورد .. جزایش با برادران سوسن خانم است .. كه در امرود بازی از حوزه جاهلیه مدرك دكترا دارند ..
این صحنه روی پرده ای محمود ، خان بازار بود .. اما پشت پرده اول ..
محمود كوتوله از دستور پاك كردن خس و خاشاك كه اسوده شد ، نفس راحتی كشید .. چون این خش و خاشاك نزدیك بود به انبار پوند و دلار و لیره ، محمود خان كبریتی بزند و بازار دلالی اسلامی اش را به هوا بفرستد .. در خواب و بیداری بعد از قتل و غارت و خون ریزی و عربده كشی بود كه هاله نوری بالای سرش پیدا شد و امام زمان با انكر و منكر حاضر شدند .. مححم « اسمی كه امام زمان محمود را می خواند «  قیام كن .. الان چه وقت خواب است .. محمود سر اسیمه برخاست ، اول فكر كرد رهبر است ، چشمش جایی را نمی دید .. داد زد .. لببیك یا اخی .. امر را اطاعت است ..
انكر و منكر ، دستشان را گذاشتند جلوی دهان محمود و گفتند ، ارام در حضور امام زمان هستی ..نكند ضعیفه و ولده ها  در اطاق مجاور بیدار شوند  .. گوش باز كن كه امام پیغام و خبر مهمی برای شما دارد ..
محمود سراسیمه و كورمال كور مال و از ته گلو گفت . امر را اطاعت است ..
مححم تو هاله مایی و  هاله  نور « باز فكر نكنید این هاله بر وزن هلوست «  ، به اشارت ما و واسطگی شما به اطلاع  جهانیان رسیده است ، ما هم اكنون سری را با شما در میان می گذاریم .. شما با شجاعت و شهامت دكترایی خودت ، از ان استفاده كن ..
و اما راز …. برادران هم اكنون در زندان ها و پستوهای سیاه و كثیف كه ما هم از محل دقیق انها اطلاع نداریم .. مشغول امرود بازی هستند .. فقط این  « امرود بازی « است كه می تواند جلوی این خش و خاشاك را سد كند  و لاكن غیر از این ،  مرض اتش زنی به انبار باروت ، پوند و دلار و یورو .. به جمله امت سرایت خواهد كرد .. اما این سر را پیش خود نگهدار و به كسی نگو …
هاله نوركه  از سر محمود كنار می رود ، بفكر می افتد ، نكند این راز و نیاز را در اطاق مجاور ضیعفه شنیده باشد .. داد می زند.. ضعیفه .. هیچ صدایی نمی اید  .. سراسیمه پا می شود كه نكند این ضعیفه خودش را به خواب زده  باشد.. پایش می خورد به كاسه ای كه پر از « هلو « بود و هلو ها پخش كف اطاق می شود و محمود چند تای انها را زیر پا له می كند و اخرین هلو زیر پایش لیز می خورد و پوستش كنده شده و محمود را هم نقش زمین می كند .. از ضدای زمین خوردن محمود .. عیال بیدار می شود و داد می زند .. محمی .. باز تو دیشب  زیادی « هلو « خوردی ..
و محمود با صدای بلند داد می كشد .. هـــــــلوی لنكرانی ..تا نخوری ندانی ..
پشت پرده دوم …
داستان هاله نور و امام زمان و انكر و منكر و ضعیفه و هلو خوردن …را فراموش  كنید .. محمود به خود می گوید این سبز ها همه خانم مانمهای خوشگل را جمع كرده اند دور و بر خودشان و سی میلیون رای ما را به هیچ می انگارند .. ما هم این سوسن مثل هلوی كشاورزی را می كنیم وزیر امیزش خودمان .. اما در زمان معرفی این سوسن خانم ، رویش نمی شود و از سبز ها هم می ترسد كه به او بخندند و همزمان یاد  امرود هم می افتد و طبع شاعریش هم گل می كند ..و بجای سوسن می گوید .. این لنكرانی مثل هلوست ادم دلش می خواهد بخوردش …

پی نوشت
عكس هلو نداشتیم .. بهتر ین عكس دسترمان كه به هلو نزدیك است .. همین است .. عكس امرود هم كه استغرفرالله ..

اگر كسی نمی داند میوه امرود چه میوه ای است .. از ایت الله گیلانی و ان «  بحث شیرین لواط « كمك ویاری طلبد ..

sh.g.maryam

Read Full Post »